گفتوگوی هابیلیان با همسر شهید احمد جلیزی
فقط ۷ماه از زندگی مشترکمان میگذشت
از جمله معروفترین و خشنترین گروههای تروریستی خشونتطلب خلق عرب گروه تندروی «حركة النضال العربي لتحرير الأحواز»، جنبش عربی آزادیبخش اهواز، میباشد.
تشکيلات نظامي و تروريستي حرکه النضالالعربي لتحريرالاحواز و شاخه نظامي آن موسوم به محيالدين آلناصر، از اواسط سال ۱۳۷۶ با هدف مقابله با جمهوري اسلامي و تجزيه خوزستان فعاليت خود را آغاز نمود. این گروه که بازوی نظامی جبهه التحریر، جنبشی نظامی مستقر در عراق، است آشکارا شیوه مسلحانه و تروریستی را برگزید. افراد این گروهِ نژادپرست اعتقاد دارند که باید مبارزه مسلحانه تا نابودی فارسها (غیرعربها) و آزادی عربستان (استانهای خوزستان، بوشهر و هرمزگان و جزایر خلیجفارس!) بیرحمانه ادامه داشته باشد. جزایر سهگانه ابوموسی و تنب را نیز بخشی از خاک اعراب میدانند و علاوه بر آن در نقشههای خود عنوان خليج ع.ر.ب.ی را به جای خليجفارس برگزیدهاند.
این گروه به مشی مسلحانه اعتقاد دارد. به شدت ضدایران و ضدغیرعرب هستند درحالیکه دیگران را نژادپرست و فاشیست میدانند، خود نژادپرست بوده و به شدت روشی فاشیستی دارند. برای نمونه با افتخار ویدیویی از درگیری یک عرب و فارس، به گفته خودشان اشغالگر، را در تارنمای خود گذاشتهاند. بمبگذاریهای سال ۱۳۸۴ در اهواز نیز از اقدامات خشن این گروه است. این گروه با بیرحمی تمام، از این جنایات از جمله بمبگذاری در فرمانداری اهواز که به شهادت بیش از ۱۱ تن و زخمیشدن بیش از ۸۷ تن از هممیهنانمان انجامید و بمبگذاری در ساختمان منابع طبیعی اهواز فیلمبرداری کرده و در اینترنت منتشر کردند.
این تشکیلات از بدو تأسیس تا خرداد ۱۳۸۴ اقدام به جذب و آموزش بيش از ۳۰ نفر از عناصر دارای تفکرات تجزيهطلبانه و مساعد انجام اقدامات عملياتي براي وارد شدن به فاز نظامي و… نمود.
در ادامه به شرحی بر زندگینامه یکی از قربانیانی که به دست گروهک تروریستی حرکهالنضال به شهادت رسیده است، میپردازیم.
شهید احمد جلیزی در تاریخ ۲۲مرداد۱۳۶۷ در شهر سوسنگرد واقع در استان خوزستان متولد شد و در خانوادهای پرجمعیت و مذهبی رشد کرد. پدر و مادرش باغدار بودند و از این طریق روزی حلال کسب میکردند. احمد پسری آرام و سر به راه بود و علاوه بر اینکه به والدینش بسیار کمک میکرد، احترام ویژهای برایشان قائل بود. وی همچنین با سایر خواهر و برادرهایش صمیمانه برخورد میکرد و در حد توان به آنها یاری میرساند. او مقاطع مختلف تحصیلی را با موفقیت پشت سرگذاشت و در بیشتر مراحل تحصیلی خود از جمله دانشآموزان ممتاز به شمار میآمد. وی پس از اخذ مدرک دیپلم در رشته جغرافیای شهری، وارد دانشگاه آزاد اهواز شد.
احمد با اتمام مقطع کارشناسی برای گذراندن دوره آموزشی خدمت سربازی، عازم شهر اراک و پس از مدتی به کرمانشاه منتقل شد. او در نهایت ادامه دوران خدمتش را در شهر حمیدیه گذراند.
آقای جلیزی در مهر۱۳۹۳ ازدواج کرد و تصمیم داشت پس از اتمام سربازی در شرکت پتروشیمی بندر امام مشغول به کار شود. وی همچنین بلیط سفر به شهر مقدس مشهد را تهیه کرده بود، تا زندگیش را با استعانت از امام رضا(علیه السلام) آغاز کند. او بسیار سادهزیست بود و برخورد خوبش با مردم زبانزد خاص و عام بود. او تقید زیادی به نماز اول وقت داشت و سعی میکرد تا جایی که ممکن است، نمازش را به جماعت به جا آورد. احمد روزهای آخر خدمتش را به همراه تعدادی از سربازها در چادر نوروزی استقبال از مسافران میگذراند و طبق برنامهای که برایشان تنظیم شده بود، به خدمترسانی به مردم مشغول بود، تا اینکه در سحرگاه ۱۳فروردین۱۳۹۴، محل اقامتشان مورد هجوم ۴نفر از اعضای گروهک تروریستی حرکةالنضال قرار گرفت. تروریستهای گروهک حرکهالنضال پس از به رگبار بستن نیروهای داخل چادر از معرکه گریختند. به جز ۲نفر از سربازانی که در حادثه مجروح شدند، سایر افراد از جمله احمد جلیزی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. پس از دستگیری تروریستها، مشخص شد که یکی از آنها از دوستان صمیمی شهید احمد جلیزی بود و چنین اعتراف کرد: «رهبران گروهک تروریستی حرکهالنضال با وعده پاداشی گزاف من را اغفال کردند.»
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با همسر شهید احمد جلیزی:
«من و همسرم در تاریخ ۱۰مهر۱۳۹۳ به عقد یکدیگر در آمدیم. به تازگی درسش را تمام کرده بود و عازم خدمت سربازی شد. آموزشی خدمتش را در شهر اراک گذراند. خدمت را در شهر کرمانشاه آغاز کرد و در نهایت به شهرستان حمیدیه منتقل شد. فقط ۱ماه به پایان سربازیش مانده بود که به شهادت رسید. همسرم واقعا نمونه و اخلاص و تقوایش زبانزد بود. یکی از اعضای موثر در بسیج بود و در تمامی مناسبات مربوط به نظام جمهوری اسلامی شرکت میکرد.
شخصیت آرام و صبوری داشت. همیشه از خدا طلب شهادت میکرد. او اصلا دلش نمیخواست در این دنیا بماند؛ از این رو همیشه نگرانش بودم. همیشه به من میگفت: «دلم میخواهد به شهادت برسم. هیچ آرزویی در این دنیا ندارم.» من نمیتوانستم درکش کنم. فقط ابراز ناراحتی میکردم تا اینکه پس از مدتی روحیه من را هم کمی شبیه به خودش کرد و در دل به شهادتش رضایت دادم.
دوازدهم فروردین سال۱۳۹۴ بود. روز مرخصیاش بود و تا بعدازظهر پیش من بود. بعد از ظهر آن روز دوباره بازگشت. او به همراه چند سرباز دیگر در ابتدای شهر چادر زده بودند. پنج نفر بودند. شیفت احمد از ساعت ۹صبح تا ۱۲نیمه شب بود. دو نفر از سربازان داخل چادر بودند و احمد به همراه سرهنگ و گروهبانشان بیرون چادر بودند. ساعت ۳صبح ۱۳فروردین۱۳۹۴ بود و شیف احمد تمام شده و در حال استراحت در چادرش بود. افرادی که بیرون از چادر بودند، به موتوری مشکوک شده بودند و در آن زمان اعضای گروهک تروریستی حرکهالنضال ابتدا سرباز نگهبان بیرون چادر را به شهادت رساندند، سپس به سمت گروهبان شلیک کردند و بعد هم چادر سربازان را هدف گرفتند. تروریستها ۴نفر بودند. با ۲عدد موتور که ۴نفر بر آن سوار بودند، از سمت جنگل آمده بودند. بعد از این حادثه تروریستی، ۲نفر جانباز و بقیه به شهادت رسیدند. یکی از اعضای این گروهک جنایتهایشان را فیلمبرداری کرده بود تا برای رهبرشان فرستاده و جایزهاش را دریافت کند. قرار بود سیزده بدر را با هم به بیرون برویم. ساعت ۵صبح با من تماس گرفتند و خبر شهادت احمد را به من دادند. باور نمیکردم. راهی محل شهادتش شدم و تمام مدت در راه به خودم میگفتم که امکان ندارد احمد را از دست داده باشم. هنگامی که با چشمانم احمد را دیدم، دنیا بر سرم خراب شد.»
فقط ۷ماه از زندگی مشترکمان میگذشت که احمد را به شهادت رساندند، هیچ وقت از سرکردههای این گروهک تروریستی نمیگذرم.»