
استفاده ابزاری از زنان و خانواده برای پوشش رفتارهای تروریستی
علی مطیرینژاد، شوهر فهیمه اسماعیلی، عضو یکی از خشنترین زیرشاخههای گروه الاحوازی بوده که به صورت مخفیانه فعالیت میکرده است.
مطیرینژاد فرمانده نظامی شاخه محیالدین، بوده است و یکی از افرادی است که از مذهب تشیع به سوی فرقه سلفی منحرف شد. با توصیه حبیب نبگان، فرمانده گروه، علی مطیرینژاد با فهیمه اسماعیلی ازدواج کرد تا تحت پوشش یک مرد متأهل و خانوادهدار، اقدامات تروریستی خود را با شک کمتری ادامه دهد.
پس از ازدواج، خانه فهیمه به مقر فرماندهی این گروه تروریستی تبدیل شد. روایت خواندنی فهیمه اسماعیلی از این ازدواج و جریانهای بعد از آن پیش روی شماست.
یک روز بعدازظهر که در خانه نشسته بودم، زنگ تلفن خانهمان به صدا درآمد. خودم گوشی را برداشتم. آقایی خودش را به اسم علی معرفی کرد و گفت که با فهیمه کار دارم. گفتم من فهیمه هستم، بفرمایید. مشخصات جزئی درباره من میدانست. کنجکاوی، من را به دیدن این آقا کشاند. در طی آن قرار ملاقات صحبت خاصی نشد. الان که فکر میکنم به این نتیجه میرسم که نخواستند از بدو قرار ملاقات، ذهنیت خاصی داشته باشم. ناگفته نماند که صحبتهای علی، حالت آمرانه و تحکیمآمیز داشت. زمانی که از من برای علی خواستگاری کردند بدون اینکه خودم بخواهم، وارد حزب محیالدین آلناصر شده بودم. بعد که دستگیر شدم، حس کردم که آن قرار ملاقاتها، آن صحبتهای مکرر [برای جذب من بوده است] والّا نمیدانستم تشکیلاتی به اسم محیالدین آلناصر هست. آنها فهمیده بودند من زنی بسیاراحساساتیام. شاید واقعاً دست روی احساسات و عواطف من گذاشته بودند و واقعاً با احساس من بازی کردند.
آن موقعی که متوجه شدم علی عضو حزب محیالدین آلناصر است از او پرسیدم هدف تو از ازدواج با من چه بود؟ گفت که من مردی تنها بودم و خیلی سریع همه نظرها متوجه من میشد و حضور مرد مجرد در یک خانه برای همسایهها سؤال برانگیز بود و برای اینکه زندگی عادی داشته باشم و بخواهم هیچ نظری متوجه من نشود، شما را بهانه و ازدواج کردم. در واقع او از من بهعنوان یک پوشش استفاده کرد، نه تنها برای خودش، برای بقیه کارهایشان هم من یک پوشش بودم.
علی مطیرینژاد
حتی بعد از اینکه اقدام تروریستی انجام میدادند بیانیهشان را من میخواندم.
البته اول قبول نمیکردم. به من خیلی سربسته گفتند میخواهیم فیلم بگیریم.
من قبول نکردم. یعنی علی را کشاندم داخل حال و گفتم که من نمیخواهم شرکت کنم.
زمانی هم که شاید لباس نظامی و چریکی تنم میکردند با اکراه این کار را انجام میدادم بعد توضیح دادند که چه کار بکن و چه کار نکن.
قدّم را بلندتر نشان دادند و… .
حبیب نبگان، رهبر گروه، واقعاً از احساسات و عواطف من و بقیه افرادی که در این راه بودند، برای پیشبرد اهداف خودش سوءِاستفاده کرد.
او خیلی از مادرها را داغدیده کرد، خیلی از زنهای جوان را بیوه و خیلی از بچهها را یتیم کرد.
حتی معتقدم علی را هم بازیچه قرار داده و برای اهدافش پرورش و تربیت کرده بود.
این را میتوانم بگویم، حبیب نبگان که مثلاً از من در سازمانهای حقوق بشر دفاع میکند و میگوید این خانم زندانی و در ایران است، خودش عامل اصلی این بلا بوده و این بلا را سر من آورده است.