اخبارسیاسی

روایتی از مجاهدت زنان خرمشهر و آبادان در روزهای ابتدایی جنگ

«غذاها را در وانت جا می‌دادیم و به سمت خرمشهر می‌رفتیم. گروهبان از اول تا آخر ماموریت، به ما اسلحه ژ3 می‌داد که اگر با بعثی‌ها برخورد کردیم بتوانیم از خودمان دفاع کنیم. وقتی غذاها را تقسیم می‌کردیم و کارمان تمام می‌شد به آبادان برمی‌گشتیم و اسلحه‌ها را تحویل گروهبان می‌دادیم. هنگامی که از پل خرمشهر عبور می‌کردیم، اشهدمان را می‌خواندیم. از هر طرف ساختمان‌ها ویران می‌شد و لحظه‌ای صدای صفیر گلوله‌های خمپاره قطع نمی‌شد. ما بدون هیچ برنامه‌ی خاصی به هر رزمنده‌ای که می‌رسیدیم یک ظرف ظرف غذا می‌دادیم تا ظرف‌های غذایمان تمام می شد و برمی‌گشتیم».

مشارکت همه اقشار در دفاع مقدس علی‌الخصوص زنان جلوه‌ای ویژه به میادین نبرد بخشیده بود. زنان مبارز شهرهای درگیر جنگ با فعالیت‌های خدماتی توانستند نقش زرینی در دفاع مقدس ایفا کنند. در این زمینه در کتاب «نقش زنان در دفاع مقدس» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده در مورد فعالیت زنان خرمشهر می‌خوانیم:

یکی از فعالیت‌های پشتیبانی و تدارکاتی زنان در دوران دفاع مقدس که بیشتر در روزهای نخستین جنگ تحمیلی و تهاجم دشمن به خرمشهر نمود پیدا می‌کند، حضور آنان در نزدیکترین محل درگیری نیروهای خودی با دشمن بعثی است. برخی از خواهران پشتیبان مسجد جامع با استفاده از بشکه و قابلمه با وانت‌بار، آب‌آشامیدنی را به رزمندگان اسلام می‌رساندند. در این زمینه الهه حجازی می‌گوید: «یکی از کارهایی که بر عهده من و بعضی از خواهران گذاشته بودند، رساندن آب به رزمندگان در سطح شهر بود. آن روزها از قمقمه و امکانات مخصوص نظامی خبری نبود، حتی نیروها با لباس‌ها و کفش‌های معمولی به جنگ می‌رفتند. تانکر آب از آبادان و اطراف خرمشهر می‌آمد، از زیر آتش و توپ و خمپاره می‌گذشت و اگر سالم به مسجد می رسید، ما آن را تقسیم می‌کردیم. سهم رزمندگان را در قابلمه و بشکه می‌ریختیم و با وانت‌بار به محله‌ها می‌بردیم که در آنجا نیروهای خودی و دشمن در حال نبرد بودند».

برخی نیز مانند شهید شهناز حاجی‌شاه، بهجت صالح‌پور و سیده زهرا حسینی به کار توزیع و تقسیم غذا به سنگرهای مدافعان خونین‌شهر می‌پرداختند. عده‌ای از خواهران مسلمان نیز در کنار برادران رزمنده آذوقه و خواربار در بین نیروهای جهادی، سپاه پاسداران و سایر نهادهای فعال در جنگ تحمیلی توزیع می‌کردند. معصومه رامهرمزی از دیگر بانوانی است که به همراه خواهرش در همان روزهای آغازین جنگ به همراه یکی از نیروهای ارتشی که وظیفه توزیع غذا میان رزمندگان خرمشهر را بر عهده داشت، به انتقال مواد غذایی و توزیع آن در بین رزمندگان پرداخته است. وی در این زمینه می‌گوید: «… من و صدیقه به بیمارستان امدادگران رفتیم. فرشته به ما گفت: یک ماشین ارتشی برای حمل و توزیع غذا به نیرو احتیاج دارد. ما هم با کمال میل این کار را پذیرفتیم. یک گروهبان ارتشی مسئولیت داشت که با وانت ارتش هر روز صبح از باشگاه فیروز آبادان، که یکی از باشگاه‌های شرکت نفت بود و در ایستگاه دوارده کوی مصدق قرار داشت، صندوق‌های پر از غذا در ظرف‌های یکبار مصرف را تحویل بگیرد و در خرمشهر بین رزمندگان تقسیم کند. گروهبان نیاز به کمک داشت و به تنهایی نمی‌توانست این کار را انجام دهد. من و صدیقه با خوشحالی این مسئولیت را پذیرفتیم. از روز بعد کار ما شروع شد. هر روز صبح به بیمارستان می رفتیم و از آنجا پشت وانت گروهبان می‌نشستیم و به باشگاه فیروز می رفتیم…

غذاها را در وانت جا می‌دادیم و به سمت خرمشهر می‌رفتیم. گروهبان از اول تا آخر ماموریت، به ما اسلحه ژ۳ می‌داد که اگر با بعثی‌ها برخورد کردیم بتوانیم از خودمان دفاع کنیم. وقتی غذاها را تقسیم می‌کردیم و کارمان تمام می‌شد به آبادان برمی‌گشتیم و اسلحه‌ها را تحویل گروهبان می‌دادیم. هنگامی که از پل خرمشهر عبور می‌کردیم، اشهدمان را می‌خواندیم. از هر طرف ساختمان‌ها ویران می‌شد و لحظه‌ای صدای صفیر گلوله‌های خمپاره قطع نمی‌شد. ما بدون هیچ برنامه‌ی خاصی به هر رزمنده‌ای که می‌رسیدیم یک ظرف ظرف غذا می‌دادیم تا ظرف‌های غذایمان تمام می شد و برمی‌گشتیم».

بخشی دیگر از بانوان نیز در آبادان با پخت نان تازه آنها را به دست رزمندگان می‌رساندند. در این راستا زهرا محمودی به همراه بانوان دیگر بارها به جبهه‌های مختلف سرکشی نموده و مواد غذایی و هدایایی را برای رزمندگان می‌بردند. در یک مورد نیز خانم محمودی متوجه شدند که برخی رزمندگان هوس کلچه‌پاچه کرده‌اند، برای آنها کله‌پاچه آماده کرد و به خط بردند.

وی در این زمینه می‌گوید: «یکی از روزها ۲۵ گوسفند برای نهار بچه‌ها آماده کرده بودیم و می‌خواستیم به آشپزخانه خط تحویل دهیم. یکی از بچه‌های رزمنده وقتی فهمید که ۲۵ گوسفند کشته‌ایم به من گفت: مادر، بچه‌ها خیلی وقت است هوس کله‌پاچه کرده‌اند. من دیدم بهترین فرصت است که این خواسته‌ بچه‌ها برآورد شود. به خانم‌ها گفتم من به خط می‌روم تا زمانی که برمی‌گردم کله‌پاچه‌ها را آماده کنید. ما باید صبح زود کله‌پاچه به سنگر بچه‌ها ببریم. نیمه‌شب کله‌پاچه‌ها آماده شد. کف وانت یک گاز بزرگ گذاشتیم. حدود ۷ صبح به سنگر بچه‌ها رسیدیم. بچه‌ها در هر سنگر در ظرف جداگانه‌ای کله‌پاچه‌ای داغ دادیم. بچه‌ها اصلا باورشان نمی‌شد که داخل سنگر به آنها کله‌پاچه آن هم کله‌پاچه داغ بدهند. در حالی که جلوی سنگرهایشان ایستاده بودند و کاسه‌های کله‌پاچه در دست‌هایشان بود شعار می‌دادند: ای رهروان زینب، خدا نگهدارتان».

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا