حجتالاسلام والمسلمین محمد سروش محلاتی
استاد حوزه و دانشگاه
موضوع قربانی موضوع مهمی است. گرچه در مناسک حج به عنوان یک عمل از سوی کسی که اعمال حج را انجام میدهد، لزوم پیدا میکند و برای دیگران هم مستحب و پسندیده است، ولی همه اینها یادآور یک خاطره بزرگ تاریخی از قربانی حضرت ابراهیم(ع) است. اما آن قربانی با قربانیهای ما یک تفاوت اساسی داشت. ابراهیم(ع) فرزند خود را به قربانگاه برد و عزم و اراده کرد که او را قربانی کند. هرچند حوادث بعدی به گونه دیگری رقم خورد. مسائل قربانی در فقه به صورت مبسوط بحث شده است اما آیا واقعه ابراهیم(ع) نیز در قربانی کردن فرزند میتواند یک پیام فقهی داشته باشد یا خیر؟
ماجرای ابراهیم(ع) را مفسران در ذیل آیات سوره صافات بحث کردهاند. متکلمین نیز در این زمینه به بحث پرداختهاند. از طرف دیگر، از سوی علمای اخلاق و همینطور در علم اصول و فقه نیز نکاتی در این زمینه مطرح است. اما آنچه را که در این جلسه مطرح میکنم، بررسی این موضوع از یک زاویه خاص است و آن رسیدگی و پاسخ به این پرسش است که آیا ما از ماجرای ابراهیم(ع) در قربانی کردن فرزند میتوانیم در چارچوب احکام کلی فقه استفادهای کنیم و آیا این ماجرا دلالت فقهی هم دارد یا خیر.
حدود ۳۰ سال قبل بود که من با خواندن یک مقاله از یکی از اساتید حوزه ذهنم با این مسئله درگیر شد. یکی از اساتید مطرح حوزه مقالهای در تفاوت بین حقوق بشر از دیدگاه اسلام با نگاه غرب به حقوق بشر دیده بودم و در آنجا برای نشان دادن اینکه اسلام با نگاه غرب موافق نیست یک مثالی را مطرح کرده بود. استدلالش این بود که قرآن حکایت میکند که ابراهیم(ع) فرزندنش را به قربانگاه برد و از طرف خدا ماموریت پیدا کرد که او را ذبح کند. این کار از نظر منطق حقوقی قابل قبول نیست و توجیهی برای آن وجود ندارد و این عمل فقط بر مبنای نگاهی که اسلام به حقوق انسان دارد قابل توجیه است.
کسی که میگوید هر انسانی از حق حیات برخوردار است نمیتواند امر الهی به ذبح فرزند را توجیه کند. از نظر یک مسلمان حیات از آن خدا است و همو که مالک حیات است به ابراهیم(ع) دستور میدهد که حیات را سلب کند. پس حقوق ذاتی برای انسان نمیشناسیم. آن موقع بود که در ذهن من این جرقه زده شد که آری ماجرای ابراهیم(ع) یک ماجرای صرفاً تاریخی نیست، بلکه علاوه بر آن دارای ابعاد حقوقی، اخلاقی و فقهی نیز هست و بخشی از این مسئله را مطرح میکنم.
برای پاسخ به اینکه آیا میتوان استفاده فقهی و حقوقی از این قصه کرد یا خیر، ابتدا باید این ماجرا ماهیتشناسی شود که آنچه رخ داد، چه بود؟ در این زمینه نظرات مختلفی در بین متفکرین وجود دارد. نظر اول این است که آنچه رخ داد، یک امر امتحانی بود و خداوند نمیخواست که فرزند ابراهیم(ع) قربانی شود. مصلحتی نیز در قربانی کردن فرزند نبود. چون امر امتحانی بود، مقصود این بود که میزان آمادگی از ناحیه ابراهیم(ع) در برابر فرمان الهی سنجیده شود، نه اینکه مقصود کشتن فرزند باشد. تا کجا ابراهیم(ع) حاضر است تسلیم فرمان الهی باشد؟ این فرمان آمد تا با این آزمون و امتحان، تسلیم بودن ابراهیم(ع) و میزان اسلامش مشخص شود.
اما این امر و فرمان به چه چیزی تعلق گرفت؟ خدا از ابراهیم(ع) چه خواست؟ آنچه در قرآن آمده این است که ابراهیم(ع) میگوید «فرزندم! در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم» و بیشتر از این در قرآن نیست، اما بر اساس تفسیر اول، آنچه را که امر الهی نسبت به ابراهیم(ع) خلیل است، اینکه او همه اقدامات مقدماتی برای ذبح فرزند را انجام دهد. فرزند را روی زمین بخواباند و چاقو را آماده سازد و اقدام کند. این مقدمات قتل و ذبح است که خداوند همین را از ابراهیم(ع) خواسته است و نه بیشتر.
نظر رایج در باب قضیه ذبح اسماعیل(ع)
در میان متفکرین اسلامی از گذشته تاکنون رایجترین نظری که در این مورد وجود دارد، همین است که امر، اولاً امتحانی است و ثانیاً، به مقدمات ذبح تعلق گرفته است و نه خود ذبح و کشتن. مرحوم شیخ طوسی در کتاب عده که در علم اصول تألیف کرده است، به تناسب بحث نسخ این مسئله را مطرح کرده است و درباره این آیات و ماجرای ابراهیم(ع) نیز بحث کرده است. بعد از او نیز در علم اصول به همین تناسب این بحث ادامه پیدا کرده است و در کتب رایج اصول، همین نظر را پیگیری کردهاند. یعنی امر به مقدمات تعلق گرفت و ابراهیم خلیل(ع) نیز این امر را امتثال کرد.
اشکالات وارد بر این نظر
اما، این تفسیر به هر صورت نیازمند توجیه برخی از نکات برای سازگاری با آیه شریفه قرآن است. اولاً آیه از زبان ابراهیم(ع) میگوید که فرزندم من در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم. ذبح کردن غیر از اقدام به مقدمات ذبح است. خواباندن و دست و پا را بستن، ذبح نیست و ابراهیم(ع) میگوید دیدم که ذبح میکنم. پس امر باید به ذبح تعلق گرفته باشد. به علاوه، در ذیل، خداوند میفرماید که این بلا، بلای مبینی بود. این یک آزمایش سنگین بود. اگر امر فقط به مقدمات تعلق گرفته باشد، آزمون، آزمون سنگینی نیست. امر به ذبح فرزند است که سنگین است و ابراهیم(ع) نیز برای آن آمادگی داشت. این بحث را علمای ما دنبال کرده و به این نکات نیز پرداختهاند.
لب کلامشان این است که خداوند دستوری داشت و ابراهیم(ع) نیز فهم و برداشتی داشت. دستور خدا این بود که فرزند را به قربانگاه ببرد و تصمیم به ذبح بگیرد، ولی ابراهیم(ع) فراتر از این مسئله را فکر میکرد. ابراهیم(ع) گمان میکرد که پس از این مقدمات، آن ذبح که ذیالمقدمه است نیز تحقق مییابد، اما آن دستور خدا نبود. لذا ابراهیم(ع) برای ذبح اقدام کرد و الا اگر به او گفته میشد که تو فقط باید مقدمات را فراهم کنی، اینکه بلای مبین نبود. اینکه کار سختی نیست و هرکسی میتواند انجام دهد. انسانهای ضعیفالایمان نیز در این حد حاضرند اقدام کنند.
خدا همان مقدمه را فرموده بود و گمان ابراهیم(ع) این بود که بعد از این مقدمه، ذبح نیز محقق میشود. اینجا همین تعبیرِ گمان که علمای گذشته نیز به کار بردهاند، نشان میدهد که پس ابراهیم(ع)، از ماهیت این جریان به صورت کامل از قبل خبر نداشت و گمان میکرد که وظیفه او ذبح است. در حالی که تکلیف الهی او ذبح نبود و اقدام کرد. شیخ طوسی اینطور میفرماید که او گمان کرد که پس از این مقدمات، فرمان به ذبح نیز هست و آن فدایی که آمد، به ازای همان گمان او بود. در حقیقت ابراهیم(ع) فکر میکرد که چنین دستوری وجود دارد.
تقریری بر نظر آیتالله مصباح و اشکالات وارد بر آن
اخیراً آیتالله مصباح یزدی در این زمینه بحثی کرده بودند و در رسانهها و در روزنامه کیهان همین بحث انعکاس پیدا کرد. ایشان همین نظر را تقریر و توضیح داده بودند که قصه ابراهیم(ع) چیست؟ آیا ابراهیم(ع) وحی الهی را درست درک کرد و یا درست درک نکرد؟ اگر وحی الهی ذبح بوده است، باید ملتزم به این شویم که خدا از ابراهیم(ع) خواسته بود که فرزند را ذبح کند، در حالی که آیه تصدیق رویا، نشان میدهد که ذبح از ابراهیم(ع) خواسته نشده بود. اگر وحی الهی این بود که فقط مقدمات را انجام دهد و او تصور کرد که باید ذبح کند، پس او وحی را درست دریافت نکرده است. در پاسخ به این سوال که آیا اشتباهی برای ابراهیم(ع) رخ داد یا خیر؟ ایشان میگویند اشتباه در فهم به این معنی که خدا بخواهد چیزی را به پیامبرش بفهماند و او غیر از آن را استنباط کند، صحت ندارد و پیامبر مصون از چنین اشتباهی است. مقصود خدا از این رویا این بود که او را وادار به اقدام کند و ابراهیم(ع) فهمید و انجام داد، ولی علاوه بر فهم تکلیفش تصور کرد که این کار موجب ذبح کردن اسماعیل(ع) میشود. اما این تصور خارج از محتوای وحی و رویای ابراهیم(ع) بود و منافاتی با عصمت پیامبر در فهم تکلیف الهی ندارد.
اینجا این متکلمان مسلمان با مشکلی مواجه هستند. مشکل این است که تلقی ابراهیم(ع) ذبح است که فرزند را باید ذبح کند، از طرف دیگر تحلیلی که این بزرگان دارند، این است که مأموریت برای مقدمات است و نه برای ذبح. پس بین امر الهی، از یکسو با فهم ابراهیم(ع) از طرف دیگر، انطباق وجود ندارد. پاسخی که میدهند این است که آنچه را ابراهیم(ع) تصور میکرد، خارج از قلمرو وحی بود. او وحی را درست عمل کرد، اما چیز دیگری را نیز گمان میکرد که خارج از وحی بود. مشکل این هست که ما میگوییم ذبح خارج از وحی بود و یا ابراهیم(ع) ذبح را خارج از وحی میدانست.
اگر ابراهیم(ع) ذبح را خارج از وحی بداند، درست است، اما دیگر با آن امتحان سازگار نیست و باید ذبح را در قلمرو امر ببیند، تا بلای مبین صدق کند. اگر نه، امر فقط بر همین مقدمات است و ذبح خارج از این مقدمات است و مشمول دستور خدا نیست، آن وقت مشکل این است که پس ابراهیم خلیل(ع) در فهم دستور الهی دچار اشتباه شده است. به این بیان که حد وحی را درست تشخیص نداده است. آنچه را که او فهمید، ولو درست فهمید، اما قسمتی از وحی بود، اما قسمتی دیگر را نیز گمان میکرد که در قلمرو وحی است، اما در قلمرو وحی نبود. قلمرو وحی را فهمیدن و خطوط وحی را به درستی شناختن، مشروط به این است که وحی به شرطِ لا فهمیده شود، اما ابراهیم(ع) وحی را به شرطِ لا درک نکرد، چون در مورد چیز دیگری که جزء وحی نبود که عبارت از ذبح باشد، ابراهیم(ع) گمان میکرد که آن نیز جزء وحی است.
نتیجه این بیان این میشود که اصالت تلقی انبیا از وحی زیر سوال میرود. آنچه را که آنها به عنوان وحی میفهمیدند و به عنوان وحی ارائه میکنند، ممکن است تصور آنها از وحی باشد که مطابق با واقع نیست و براساس یک ملازمه عادی گمان کردهاند که این نیز از وحی است. این تحلیل در تاریخ ما سابقه داشته و اکنون نیز برخی از اساتید این نظر را دارند، اما کسی که این نظر را مطرح میکند، قهراً باید به لوازم این نظر نیز ملتزم شود و آیا این لوازم قابل التزام و قبول هست یا خیر؟ به ویژه که با مسئله وحی ارتباط برقرار میکند و چه بسا این تحلیلها مناقشهای در اصالت وحی ایجاد کند که از نظر قائلین به این تحلیل غیرقابل التزام است. این یک تحلیل است.
تقریری بر نظر دوم پیرامون این داستان
اما نظر دوم در این مورد این است که هیچ محذوری ندارد که امر الهی به ذبح تعلق گرفته باشد. بله، در علم اصول این مسئله مطرح است که نسخ قبل از عمل معقول نیست، اما به لحاظ مضمون و محتوا اصلا نسخ نیز نشود و خداوند دستور دهد ابراهیم(ع)، فرزندت را قربانی کن، آیا این امر غیرمعقول است؟ چه اشکالی وجود دارد؟ میتوانیم ملتزم شویم که خداوند دستور دهد انسانی فرزندش را قربانی کند. حالا این فرزند آیا الزاماً گناهکار است؟ خیر. ممکن است هیچ گناهی از او سر نزده باشد. مگر ممکن است خدا انسان را به قتل کسی که هیچ گناهی ندارد امر کند؟ اصل اشکال در این بحث که ارتباط با مبانی فقهی و حقوقی پیدا میکند، اینجا است و دیگر مسائلی که اشاره شد، در قلمرو این بحث نیست. بحث وحی و ارتباط با عالم غیب که در خواب پیدا میشود، مباحث کلامی است، اما آنچه مهم است اینکه آیا این امکان هست که در شریعت انسان مکلف شود حیات کسی را بگیرد که او هیچگونه گناهی ندارد؟
آیتالله جوادیآملی که طی حدود ۴۰ سال، یک دوره کامل تفسیر قرآن را در حوزه ارائه فرمودند، وقتی به آیات سوره صافات در سال ۹۳ رسیده بودند که هنوز چاپ نشده است، در بحث تفسیر با این سوال از ناحیه برخی از تلامیذ خود مواجه شدند که کشتن انسان بیگناه ظلم است. اگر خدا دستور داده باشد به ابراهیم(ع) که انسان بیگناهی را بکش، این ظلم انتساب به خدا پیدا میکند. اگر ابراهیم خلیل(ع) اقدام کند به چنین کاری، ظلم انتساب به ابراهیم(ع) پیدا میکند و خداوند منزه از ظلم کردن در حق بندگانش است. وقتی ایشان با این سوال مواجه شدند که البته این سوال در تفاسیری مانند المیزان مطرح نشده است، بر مبانی که علامه دارند، آن را جواب دادند و آن این بود که فرمودند ما انسانها حق تعدی و تجاوز به یکدیگر را نداریم. چرا؟ چون ما نه مالک مال و نه مالک جان کسی هستیم. اگر میخواهیم دست به مال کسی بزنیم، نیازمند به اجازه هستیم. بخواهیم متعرض به نفس و جان کسی هم بشویم، باز هم اجازه میخواهد و الا ظلم است، اما وقتی خداوند به ما دستور میدهد که مالی را برداریم، این ظلم نیست. وقتی خدا فرمان میدهد که کسی را به قتل برسانیم، این ظلم نیست، چون مالک همه نفوس و موجودات، خدا است.
همان خدایی که حیات را به شخصی اعطا کرده، میگوید این حیات را بگیر و این مصداق برای ظلم نیست. تعدی به حریم دیگران نیست، چون بر اساس اذن مالک حقیقی اقدام میکنیم. هیچ انسانی مالک خودش نیست، لذا شرعا خودکشی حرام است. قتل خود ماند قتل دیگری حرام است اما اگر خدا دستور داد حلال میشود، لذا براساس این تحلیل قتل ذاتا قبیح نیست، قتل با اجازه قبحی ندارد و قتل با اجازه البته قبیح و زشت است. آنجا آقای جوادی میگویند این را شریعت گفته است، صاحب نفس، ذات اقدس الهی است و ما در برابر دیگران مالک هستیم نه در برابر الله. خداوند اگر گفت روی مین بروید، میگوییم چشم. کسی بخواهد دیگری را بکشد، ظلم است و بخواهد خودش را بکشد ظلم است، چون ما مالک خودمان هم نیستیم، لذا اگر بیش از اندازهای که خدای سبحان دستور داده، عمل کنیم ظلم کردهایم. لکن اگر کسی که مالک اصلی است، دستور جهاد بدهد، واجب میشود که طبق دستور الهی کار حسن میشود، پس چنین نیست که قتل نفس چون بد است، جریان کار ابراهیم(ع) زیر سوال برود.
اشکالی که به نظر آیتالله جوادیآملی وارد میشود
اما مشکلی وجود دارد و آن هم اینکه با این استدلال مبنای استوار علمای ما که از عدلیه هستند، فرو میریزد. ما قائل به حسن و قبح عقلی هستیم و قائلین به حسن و قبح عقلی معتقدند که ظلم قبیح است و خداوند دستوری را که میدهد، مبتنی بر همین هست و این قبح را خداوند در فرمان و امر و نهی خودش مورد ملاحظه قرار میدهد. فرمان الهی تابع همین درکی است که ما انسانها داریم. این در برابر اشاعره است که اصلا حسن و قبح را قبول ندارند و معتقدند هرچه را که خدا انجام دهد، حَسن است.
اصلا استدلالی که رئیس اشاعره یعنی ابوالحسن اشعری بر مسلک خودش دارد، همین مبنای مالکیت است که این بزرگان به آن استناد میکنند که چون خدا مالک است، پس هر امر و فرمانی در قلمرو مملوک الهی حق و حسن است. بفرمایید که اگر خداوند کودکان را به جهنم ببرد، آیا حسن است یا قبیح؟ پاسخی که میدهند این است که حسن است. چون این کودک ولو به سن تشخیص نرسیده باشد، مملکوک خدا است و خدا حق دارد در مورد او هر تصرفی را انجام دهد. چگونه ممکن است کسی که در ماجرای ابراهیم(ع) از مبنای مالکیت مطلقه خدا استفاده میکند، آن مبنای حسن و قبحی که عدلیه به آن قائل هستند را حفظ کند؟ به نظر بنده آنچه را که این بزرگواران در اینجا به استناد مبنای مالکیت خدا مطرح میکنند و معتقدند فرمان الهی برای قتل فرزند ابراهیم(ع) امر و فرمانی کاملاً مشروع و معقول است، اساس نظام حسن و قبح عقلی را به هم میزنند.
کسی که قائل به این مبنای کلامی باشد، قهراً در اخلاق نیز همین مبنا تأثیرگذار است و باید قبول کند. لذا به نظر بنده این دیدگاه که خدا دستور میدهد، حتی اگر متعلق این امر ذبح فرزند باشد این مبنا مبنایی است که با مبانی کلامی ما ناسازگار است و اگر اینجا آن مبنای حسن و قبح را نقض کنیم و خللی در آن ایجاد کنیم، قهرا در سرار استدلالهای فقهی باید مبنای حسن و قبح عقلی را کنار بگذاریم. اگر قتل انسان بیگناه قبیح نیست و خدا به او فرمان میدهد، پس هر امر دیگری به هر امری که قبیح میدانیم ممکن و معقول خواهد بود و اصلاً امر قبیحی نخواهیم داشت و هرچه خدا قبیح میداند باید قبیح بدانیم، یعنی همان نظری که اشاعره دارند که «الحسن ما حسنه الشارع و القبیح ما قبحه» و این غیر قابل التزام است.
نظر سوم و مختار چیست؟
اینجا یک نظر سومی وجود دارد که به آن نظر سوم نیز اشاره میکنم. البته این نکته را نیز بیان کنم که در نظر اول نیز با این مشکل مواجه هستیم و آن اینکه درست است که امر به قتل تعلق نگرفته و به مقدمات تعلق گرفته است، اما مشکل این است که چرا ابراهیم(ع) وقتی این وحی را که نسبت به مقدمات است، دریافت میکند، تلقیاش این است که امر به قتل تعلق گرفته است و از نظر ابراهیم(ع) تعلق امر به قتل انسان بیگناه معقول و ممکن است؟ چرا ابراهیم(ع) این مطلب را قبول دارد؟ خداوند این دستور را نداده بود و از نظر مبدأ فاعلی اشکال نیست، اما از نظر مبدأ قابلی که دریافتکننده است این اشکال به قوت خود هست. کشتن انسان بیگناه امری قبیح است، اما ابراهیم(ع) چرا قبول کرد؟ آنجا نیز اشکال هست، ولی از یک جهت، از این جهت که مأمور چرا این امر را قبول میکند. اما در نظر دوم، اشکال هم در مبدأ فاعلی و هم در ناحیه مقام امتثال برای ابراهیم خلیل(ع) است.
اما دیدگاه سوم که میتواند این مشکلات را حل کند و ماجرای ابراهیم خلیل(ع) را بر اساس یک مبنای معقول حقوقی و فقهی و اخلاقی بدون هیچ محذوری حل کند آن دیدگاهی است که برخی از اهل معرفت ارائه کردهاند. بحث در آثار عرفانی هست که با آنها کاری ندارم، اما آنکه در قلمرو بحث ما قرار میگیرد، این است که امام خمینی که فقیه و فیلسوف و عارف است و بین ابعاد این مسئله را جمع میکند، وقتی به این موضوع میرسد، دیدگاه دیگری را مطرح میکند. اولاً روی آن امر خط میکشد. اینکه خدا دستور و فرمان داد که دست و پای فرزند را ببند و فرمان داد که او را ذبح کن که همه را پاک میکند و میگوید امر در کار نبود. ثانیاً اصلاً آنچه رخ داد آیا در قلمرو وحی بوده است برای ابراهیم(ع) یا خیر؟ دیگر اینکه ایشان اصل این مسئله به لحاظ ماهیتشناسی را مطرح میکنند که این منام چیست؟
آیا این منام وحی است یا خیر؟ وقتی ایشان این مقدمات را قبول نمیکند، قهراً مسئله حرمت قتل انسان بیگناه به قوت خود باقی است و نقضی بر آن وارد نمیشود. چطور ایشان تحلیل میکند؟ این است که این خواب و این منام و رویای صادقهای که ابراهیم خلیل(ع) دارد، واقعیتی را به ابراهیم خلیل(ع) در عالم خواب ارائه کردند و آن واقعیت این است که ابراهیم(ع)، تو از نظر مقام عبودیت و بندگی خدا در رتبه و مقامی قرار گرفتهای که حاضر هستی از همه چیز خودت صرف نظر کنی و هیچ تعلقی به غیر خدا نداری. این یک مقامی در مراحل عبودیت و توحید است. حاضری از همه چیز بگذری. برای یک انسانی که فرزند و مال دنیا و همسر و تعلقاتی دارد، عزیزترین گوهری که در اختیار او است، فرزند است.
به ابراهیم(ع) نشان دادند در عالم خواب، یعنی ابراهیم خلیل(ع) حقیقت عبودیت خودش را دید. اما در یک قالب و مثالی و این حقیقت رهایی که به هیچ چیز وابسته نیست. این رهایی را در این صورت و قالب به او نشان دادند. در تعلیقه ایشان بر کتاب شرح فصوص اینطور آمده است که در خیال آن حقیقت اینطور صورت گرفت. عالم خیال که با امور حسی انس دارد، حقایق را در این قالبها به این صورتها درک میکند و مییابد. پس اصل قضیه اصلاً امر و فرمانی وجود ندارد که چیزی یا کسی را قربانی کن، بلکه به او نشان میدهند که تو همه چیزت را فدا کردهای و به مقام عبودیت محض رسیدهای.
بعد یک متن در شرح فصوص است که چرا ابراهیم(ع) این رویای خودش را تعبیر نکرد؟ مانند رویای یوسف(ع) که بعد یعقوب(ع) تعبیرش کرد. یا رویای عزیز مصر را یوسف(ع) تعبیر کرد، اما چرا ابراهیم(ع) این رویا را تعبیر نکرد و به ظاهرش اخذ کرد؟ اینجا امام خمینی باز هم یک تعلیقه دیگر دارند و در پایان این مطلب را آوردهاند که حضرت ابراهیم خلیل(ع) آنچه را که در عالم خواب دید، باید تعبیر کند، اما از فرط محبت و دلدادگی و عشق به حق تعالی تعبیر نکرد. وقتی دید فرزند را قربانی میکند، به دنبال این کار رفت و این شور و هیجان در نفس ابراهیم(ع) موجب شد که در طریق محبت گام بردارد. بعد ایشان در ذیل به اینجا میرسد که چون در جمال حق مستغرق بود، توجه نداشت که خواب را باید تعبیر کرد. شریعت همین است و قتل انسان بیگناه ممنوع است.
نکته مهم اینکه بر اساس دیدگاهی که علمای دیگر داشتند، آنها میخواستند ماجرای ذبح اسماعیل(ع) را در قالب شریعت قرار دهند که مالک حیات خدا است و خدا دستور داده و ظلم نیست که اگر در ماجرای ابراهیم(ع) این مطلب را قبول کنیم، تالی فاسدش تمام فقه را میگیرد، یعنی فقه عدلیه تبدیل به فقه اشاعره میشود. اما امام خمینی به تبعیت استادشان مرحوم آیتالله شاهآبادی، قاعده شریعت را به هم نمیزند. شریعت همین است که کشتن انسان بیگناه حرام است، اما ابراهیم(ع) در حال خاصی بوده است و آن توجیه در قلمرو شخص ابراهیم(ع) است و این نمیتواند نقض شریعت باشد. شریعت برای جان انسان حرمت قائل است. قتل باید به حق باشد و انسان بیگناه قتلش به حق نیست. این مسئله اصالت و ارزش حیات و بالاتر، تقدم اصول عقلی بر دستورات دینی بر همان مبنایی که عدلیه در حسن و قبح عقلی دارند در اینجا قبول شده است و اشکالات دیگر نیز پاسخ داده شده است.