قهرمانی به نام سید صالح
این روزها که جولان تانکهای روسی در خیابانهای کییف را میبینم زبانم لال شود اگر روایتی واقعی از سیدصالی را ثبت نکنم. قهرمانی که آرنولد و راکی و رمبو باید در برابر او زانو زنند. این روایت را برای بچههایتان تعریف کنید. روایت قاتل تانکهای عراقی هدیه غرب در خرمشهر!
محمد مالی
این روزها که جولان تانکهای روسی در خیابانهای کییف را میبینم زبانم لال شود اگر روایتی واقعی از سیدصالی را ثبت نکنم. قهرمانی که آرنولد و راکی و رمبو باید در برابر او زانو زنند. این روایت را برای بچههایتان تعریف کنید. روایت قاتل تانکهای عراقی هدیه غرب در خرمشهر!
سید صالی یا همان سید صالح موسوی یکی از دهها مدافع خرمشهر است. بچه بازار صفا، کوچه پشت دادگستری. او که در ابتدای جنگ ۱۷ ساله بود، پیراهن از تن درمیآورد و آرپیجی به دوش در کوچههای خرمشهر بیقرار کشتار تانکهای اهدایی غرب به ارتش عراق بود و حالا اما به ویلچر تکیه داده بدون قدرت تکلم.
سید صالح وقتی میخواست به شکار تانکهای اهدایی اروپا و آمریکاییِ ارتش تا بُن دندان مسلح عراق برود، پیراهن را در میآورد و به قول بچههای آبادان و خرمشهر لخت میشد، چرا؟ این رزمنده گرچه تنها ۱۷ سال داشت اما میخواست در روزهای غربت خرمشهر به دیگران روحیه بدهد و بگوید از هیچ چیز نمیترسد.
به ۹ مهر ۵۹ میروم، وقتی محمد جهانآرا، سیدعباس بحرالعلوم، بهنام محمدی و سیدصالح و بسیاری دیگر از شیربچههای ایران، از صبح تا شب، در میدان راهآهن، بندر و بازار خرمشهر حماسه خلق کردند.هر تانکی که میآمد یک آرپیجی سیدصالح میخورد. سیدصالح و دوستانش، دهها تانک را زمینگیر کردند.
سید صالح شیر ایرانی است. خرمشهر را قتلگاه سربازان دشمن کرد و عین ۱۹ ماهی که شهر دست عراق بود، سربازان عراقی از ترس صالح با لباس میخوابیدند و دهها سرباز عراقی از ترس سکته کردند. او کابوس صدام بود. ضربالمثلی بود که هرجا تانکهای عراقی بودند، سید جلویشان میایستاد.
من عمرم را برای ثبت حقایق جنگ گذاشتهام، همه رزمندگان ایران شجاعدل بودند اما سید صالح جنس دیگری است. تاریخ را بخوانیم. صدام میخواست یک روزه خرمشهر، سه روزه خوزستان و یک تا دو هفتهای ایران را بگیرد. اما ۳۴ روز در خرمشهر گیر کرد. سید صالح و همه رزمندهها این حماسه را رقم زدند.
بازگردیم به روایت سید صالح با تنی نیمهبرهنه که قطار فشنگ بر دوشاش قرار دارد و یک آرپیجی نیز به دست گرفته است. او تناش را در برابر تانک قرار میداد. مثل رفیق اسطورهایش مجید خیاط زاده که ۱۲ سال سن داشت. مثل بهنام محمدی. مثل حسین فهمیده. مثل سید مظلومان جنگ جهانآرا… محمد.
حالا که به تنهایی سید صالی فکر میکنم، دستم دارد میلرزد. سیل اشک جاری است. این مملکت به خون هزاران شهید و رنج هزاران صالح پابرجاست. آهای مسئولین، آهای صاحبان امضاهای طلایی و صندلیهای سرخ از مجلس تا دولت و عدلیه ما برای اینکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خوردهایم…
این وجیزه ناقص است اگر نگویم ما خوزستانیها از هر قومیت؛ بختیاری، عرب، لر، قشقایی، بندری، شوشتری، دزفولی، صبی، بهبهانی و مهاجر؛ وقتی پای دفاع از ایران میآید وسط، هر کدام یک سیدصالی هستیم، با قد و جثهای شاید متوسط ولی نیرویی سهمگین که پوزه هر دشمنی را به خاک میمالد. خلاص.
سید صالی یا همان سید صالح موسوی یکی از دهها مدافع خرمشهر است. بچه بازار صفا، کوچه پشت دادگستری. او که در ابتدای جنگ ۱۷ ساله بود، پیراهن از تن درمیآورد و آرپیجی به دوش در کوچههای خرمشهر بیقرار کشتار تانکهای اهدایی غرب به ارتش عراق بود و حالا اما به ویلچر تکیه داده بدون قدرت تکلم.
سید صالح وقتی میخواست به شکار تانکهای اهدایی اروپا و آمریکاییِ ارتش تا بُن دندان مسلح عراق برود، پیراهن را در میآورد و به قول بچههای آبادان و خرمشهر لخت میشد، چرا؟ این رزمنده گرچه تنها ۱۷ سال داشت اما میخواست در روزهای غربت خرمشهر به دیگران روحیه بدهد و بگوید از هیچ چیز نمیترسد.
به ۹ مهر ۵۹ میروم، وقتی محمد جهانآرا، سیدعباس بحرالعلوم، بهنام محمدی و سیدصالح و بسیاری دیگر از شیربچههای ایران، از صبح تا شب، در میدان راهآهن، بندر و بازار خرمشهر حماسه خلق کردند.هر تانکی که میآمد یک آرپیجی سیدصالح میخورد. سیدصالح و دوستانش، دهها تانک را زمینگیر کردند.
سید صالح شیر ایرانی است. خرمشهر را قتلگاه سربازان دشمن کرد و عین ۱۹ ماهی که شهر دست عراق بود، سربازان عراقی از ترس صالح با لباس میخوابیدند و دهها سرباز عراقی از ترس سکته کردند. او کابوس صدام بود. ضربالمثلی بود که هرجا تانکهای عراقی بودند، سید جلویشان میایستاد.
من عمرم را برای ثبت حقایق جنگ گذاشتهام، همه رزمندگان ایران شجاعدل بودند اما سید صالح جنس دیگری است. تاریخ را بخوانیم. صدام میخواست یک روزه خرمشهر، سه روزه خوزستان و یک تا دو هفتهای ایران را بگیرد. اما ۳۴ روز در خرمشهر گیر کرد. سید صالح و همه رزمندهها این حماسه را رقم زدند.
بازگردیم به روایت سید صالح با تنی نیمهبرهنه که قطار فشنگ بر دوشاش قرار دارد و یک آرپیجی نیز به دست گرفته است. او تناش را در برابر تانک قرار میداد. مثل رفیق اسطورهایش مجید خیاط زاده که ۱۲ سال سن داشت. مثل بهنام محمدی. مثل حسین فهمیده. مثل سید مظلومان جنگ جهانآرا… محمد.
حالا که به تنهایی سید صالی فکر میکنم، دستم دارد میلرزد. سیل اشک جاری است. این مملکت به خون هزاران شهید و رنج هزاران صالح پابرجاست. آهای مسئولین، آهای صاحبان امضاهای طلایی و صندلیهای سرخ از مجلس تا دولت و عدلیه ما برای اینکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خوردهایم…
این وجیزه ناقص است اگر نگویم ما خوزستانیها از هر قومیت؛ بختیاری، عرب، لر، قشقایی، بندری، شوشتری، دزفولی، صبی، بهبهانی و مهاجر؛ وقتی پای دفاع از ایران میآید وسط، هر کدام یک سیدصالی هستیم، با قد و جثهای شاید متوسط ولی نیرویی سهمگین که پوزه هر دشمنی را به خاک میمالد. خلاص.